برچسبها: بر لب جوی بشین و , , ,
رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .
چه حالی میده داره میاد سمتت اینجوری فرش زمین شه بری بلندش کنی شایدم زنده بمونه :DDD
اگر میخواهی دلبری کنی،
باید از دنیا دل بریده باشی،
نه آنکه دنیا دلت را برده باشد.
دختری هفت ساله کلاس اولی زنگ نقاشی
تو دفتر نقاشیش با چندتا خط ساده یه ادمکی رو کشید که رویه یه چیزی شبیه سجاده خوابیده
موقع نگاه کردن معلم به دفتر نقاشیا بود
همه بچه ها از درخت از طبیعت و حیوانات چیزایی کشیده بودن که در مهد یاد گرفته بودن
معلم اومد دفتر معصومه رو برداشت و نگاه کرد
گفت:معصومه جان این چیه؟ یه سجاده هستش اما چرا این ادمک دراز کشیده؟
معصومه با یه لبخند خیلی شیرین گفت: خانوم معلم من وقتی بچه ها همسایه
به خاطر نداشتن عروسک مسخره ام می کنن یا وقتی کفش پاره منو میبینن که پاهام
دیده میشه منتظر میشم بابا و مامانم بخوابن اروم میرم سجاده رو پهن می کنم ومی خوابم روش
اخه اونجوری حس می کنم تو اغوش خدا خوابیدم و همه چیز یادم میره
من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.
از وقتی اولین نامه را نوشتم. نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست.
نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می یافتم.
من هیچ گاه بیش از سه جمله ی اول این نامه چیزی ننوشته ام:
هیچ باوری نداشتن. منتظر چیزی نبودن. امید داشتن به آن که روزی اتفاقی بیفتد.
کلمه ها از زندگی ما عقب هستند.
تو همیشه از آن چه من انتظار داشتم، جلوتر بودی.
تو همیشه غیره منتظره بودی...!
غیر منتظره | کریستین بوبن | مترجم:نگار صدقی